به نام خداوند جان آفرین حکیم سخن بر زبان آفرین سری دوم شماره پنجم ........................................ صفحه اول - حرف نخست با یاد دوست ، پنجمین شماره از مجله فرهنگی هنری روزانه را در پیش رو دارید . سعی ام بر این است که هر شماره متنوع تر از شماره پیشین باشد تا سلیقه های متفاوت شما دوستان تامین و هم چنین مطالب آمده در این مجله با داشتن موضوعات متفاوت و جالب مورد رضایت شما قرار بگیرد . شما دوستان نیز می توانید با ارسال مطلب ، پیشنهادات و نظرات خود ، در هر چه بهتر شدن این مجله یاری دهنده من باشید . امیدوارم هر لحظه زندگی تان سرشار از عشق ، شادی و موفقیت باشد . آمین . ........................................ صفحه دوم فلسفه ( قسمت چهارم فلسفه چیست ؟) کتاب الفبای فلسفه نوشته نایجل واربرتون یک دلیل مهم در تایید مطالعه فلسفه این است که سر و کار فلسفه با مسائل بنیادینی است که به معنای وجودمان مربوط می شود . بیشتر ما زمانی در زندگی خویش سوالات فلسفی پایه ای را با خود در میان می گذاریم . از کجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود ؟ آیا برهانی در اثبات وجود خدا هست ؟ غرض و غایت زندگی ما چیست ؟ حسن و قبح ریشه در چه دارد ؟ آیا هرگز رواست قانون را زیر پا بگذاریم ؟ آیا ممکن است زندگی ما رویائی بیش نباشد ؟ آیا ذهن یک چیز است و بدن یک چیز دیگر ، یا اینکه ما سراپا موجوداتی مادی هستیم ؟ پیشرفت علم چگونه است ؟ هنر چیست ؟ و سوالاتی نظیر این ها . غالب آن کسانیکه فلسفه می خوانند این را مهم می دانند که هر کدام از ما چنین مسائلی را بررسی کنیم . حتی برخی از ایشان می گویند که زندگی وارسی نشده سزاوار زیستن نیست . استمرار بخشیدن به وجودی روزمره بی آنکه هرگز اصولی را که این وجود بر آنها استوار است بررسی و سبک و سنگین کنیم مثل این است که ماشینی را برانیم که هیچ گاه به آن رسیدگی نکرده ایم . ممکن است اطمینان شما به ترمز ، فرمان و موتور ماشین موجه باشد ، زیرا تا به حال همواره به قدر کفایت خوب کار کرده اند ؛ ولی این هم ممکن است که اطمینان شما به کلی ناموجه باشد : شاید ترمز ماشین خراب باشد و درست موقعی که بیش از هر وقت به آن نیاز دارید دست شما را در حنا بگذارد . همین طور اصولی هم که زندگی شما بر پایه آنها استوار است ممکن است کاملا صواب باشد ، ولی تا زمانیکه آنها را بررسی نکرده اید ، نمی توانید در این باره خاطر جمع باشید . به هر روی ، حتی اگر در صحت مفروضاتی که پایه های زندگی شما هستند بطور جدی تردید نورزید ، چه بسا با استفاده نکردن از قوه تفکرتان زندگی خود را بی مایه و بی برگ و بار کنید . کثیری از مردم در میان نهادن این پرسش های اساسی را با وجود خویش را زحمتی بسیار شاق می دانند یا آن را بسیار تشویش زا احساس می کنند : ای بسا که آنها به تعصبات خویش دل خوش دارند و راضی اند . ولی هستند دیگرانی که شعله اشتیاقی سوزان به یافتن جواب هایی برای این سوالات فلسفی طاقت سوز در وجود آنها زبانه می کشد . ادامه دارد . صفحه سوم تاریخ جهانی ( قسمت چهارم ) مزولی تیک در وضع اقلیمی و آب و هوا تغییراتی بروز کرد . یخچال ها بطروف کوهستان ها یا نواحی قطبی عقب نشستند ، درجه حرارت بالا رفت و رطوبت جانشین خشکی شد . نوع گیاهان نیز تغییر کرد . به جای توندرا ، سرخس زارها و جنگل های انبوهی که همه درخت های کنونی در آن می رویید ظاهر شد . در نوع حیوانات نیز تحول و تغییراتی پدید آمد و پاره ای از حیوانات از بین رفتند . برخی به نواحی کوهستانی و برخی به شمال مهاجرت کردند . نژادهای انسانی نیز از این تغییرات بر کنار نماند و نژاد شانسلاد و نژاد گریمالدی در اروپا از میان رفت و دو نژاد دیگر پیدا شد . یکی نژاد مدیترانه ای که از جنوب آمده و دارای قدی کوتاه و چشمان فرو رفته و موهای سیاه و صورت و سر کشیده ( دولیکوسفال ) بود . نژاد دیگر ، نژاد آلپی بود که منشا وی از شرق و قامتی متوسط و چشمان و موهای خرمایی رنگ و صورت و جمجمه ای گرد ( براکی سفالی ) داشت . بدین ترتیب باید گفت که اصل این قوم از آفریقا و آسیا بوده و نژادهای سابق بوسیله آنها از بین رفته و یا مجبور به عقب نشینی شده بودند . انسان مزولی تیک همیشه در غارها بسر برده و غذای خود را از شکار حیوانات و صید ماهی تامین کرده و نخستین بار سگ که در شکارها مورد استفاده بود و گوشت او هم به مصرف غذا می رسید ، بوسیله انسان رام و اهلی شد . در این دوره هم ساخت آلت مخصوص تراش ، قلم حکاکی یا درفش ، تبر و کارد از سنگ معمول بود . تبرها گاهی دسته ای از شاخ گوزن داشته اند و گذشته از سنگ ، از استخوان و شاخ حیوانات نیز استفاده می شده است . نخستین آثار و بقایای آشپزی و طبخ غذا که عبارت از توده ای صدف و استخوان است و مسلما مصرف غذایی داشته و در دانمارک نمونه های زیادی از آن می بینیم ، از دوره مزولی تیک بدست آمده . هنر که در دوره ماگدالنی پیشرفت هایی کرده بود رو به انحطاط گذاشت و آثار مختصری که عبارت از حکاکی های دیواری و لوحه هائی با علائم جادویی می باشد از آن ایام باقی مانده است . ادامه دارد . صفحه چهارم داستان کوتاه ( دختر میرزا احسان بهرام غفاری ) هیچکس باور نمی کرد . وقتی نعش میرزا رو توی قبر گذاشته بودند ، وقتی روش خاک می ریختند ، همه صدای ضجۀ میرزا رو شنیده بودند . کسی جرات نکرده بود ، کفن را پس بزند و ببیند صدا از چیست . عاقبت مراد دل به دریا زد و رفت توی قبر . وقتی کفن را پس زد ، صورت میرزا را انگار هزار جانور خورده بودند . مراد دل آشوب شد و بالا آورد ، روی صورت ِنماندۀ میرزا . پای همه را انگار به زمین غل و زنجیر کرده بودند . سلمان با داد گفت که نسا را از بام ببرند ، ناسلامتی بارداره . ملیحه بردش . شاید حیدر بود که داد زد صلوات . یخ مردم آب شد و همه صلوات فرستادند . باز حیدر گفت : شومه ... خوبیت نداره میرزا بمانه روی خاک ... های دلیر ، خاک بریز ... معصیت داره ، ناسلامتی آدم خدا بوده این بنده خدا . دلیر نگاهی به مردم کرد و بیل را انداخت و گفت : کار ما نیست . حیدر بیل را برداشت و کپه ای خاک ریخت . دوباره ضجۀ میرزا بلند شد . این بار زنهای روی بام ، جیغ زدند . هانیه ، هاجر ، نوبه غش کردند . فاطمه کف بالا آورد و سروناز ، صورتش را خراشید . حیدر بیلی دیگر ریخت . میرزا این بار فریادی گوشخراش زد . مردم لختی عقب رفتند . هاشم دست حیدر را گرفت و گفت : - شاید معصیت داره روی این بنده خدا خاک ریختن ... کدخدا تو یه چیز بگو . کدخدا نگاهی به حیدر و هاشم کرد و گفت : عقلم ما قدیمیه و قد نمی ده ... من چه می دانم چه خاکی بر سرمان شده ... فتاح گفت : یکی بره آقا رو از بالا رودخانه بیاره ... سیده ، نفسش حقه . همه راضی بودند . حیدر بیل را انداخت و رفت تا قاطرش را زین کند . *** آقا دستی به ریش سفیدش کشید و عمامه اش را جابجا کرد . - کسی نفرینی کرده ؟ صدا از آبادی بلند نشد . - اگر نگید این بنده خدا همینطور زجر می کشه ... مرده معصیت داره رو خاک بمونه ... هر کی بدی دیده از این بنده خدا ، یک فاتحه براش بخونه و حلالش کنه . حیدر گفت : آقا این بنده خدا آزارش به یک مورچه هم نرسیده بود ... بدی اش کجا بود پیرمرد !؟ آقا دوباره عمامه اش را شل و سفت کرد . کدخدا گفت : - سید این بیچاره اهل نماز روزه بوده ... آقا نگاهی به مردم کرد و درخواست بیل کرد . هاشم بیل را بدستش داد . آقا بسم اللهی گفت و کپه ای خاک ریخت . زجۀ میرزا ، سکوت را شکست . این بار ضجه اش تا بالا ده هم رسید . آقا صلواتی فرستاد و بیل را انداخت . کدخدا جلو تر آمد و در گوش آقا گفت : سید چه کنیم ؟ آقا دستی به عمامه اش کشید و سر تکان داد . *** شب شده بود . صدای سگ ها از کنار رودخانه بلند شده بود . همه نشسته بودند ، زن ها روی بام و مردها رو زمین . فانوس ها روشن شده بود و نصف بدن میرزا توی خاک بود . دختر میرزا آرام به آقا نزدیک شد . - آقا ؟ کدخدا نگاهی به دختر میرزا کرد . آقا بلند شد و عمامه اش را روی سر گذاشت . دختر میرزا او را آنسوتر برد . هاشم و عطار نگاه به آنها می کردند . کدخدا گفت : - هی هاشم ، هی عطار ... خوبیت نداره ... سرتونو بندازید پایین . هاشم و عطار سر برگرداندند . آقا برگشت . چهره اش بر آشفته بود . - هر کی وضو نداره ، بگیره . آبادی هاج و واج نگاهش کردند . - نشنیدید چی گفتم مگه ؟ ... کدخدا به زنهاتون هم بگید وضو بگیرند . کدخدا دستی به کمرش زد و بلند شد و آنطرف تر رفت . - سکینه ... هی سکینه ... - بله آقا جان ؟ - بگو همه وضو بگیرند ... هر کی به جز بچه ها و اونایی که مشکل شرعی داره نمازشون . - چشم آقا جان . *** نماز که تمام شد ، آقا عبایش را در آورد و عمامه اش را زمین گذاشت . بیل را برداشت و بالای سر میرزا رفت . کپه ای خاک روی میرزا ریخت . ضجه میرزا بلند شد . آقا بی توجه به ضجه ها آنقدر خاک ریخت که صدای میرزا دیگر شنیده نشد . آقا به سمت کدخدا آمد و در گوش کدخدا چیزی گفت . کدخدا رنگش پرید . - سید تو رو به امام هشتم نگو این حرفو . - حکم شرع باید انجام بشه . - سید جان ما نداشتیم این حرفا را ، دستم به دامنت آبروی آبادیه . - مشتی با من جر نکن ، نمی گی خودم بگم . کدخدا سست به طرف زن ها رفت . - یاالله ... یاالله ... سکینه به ننت بگو بیاد . - چشم آقا جان زن کدخدا از بام پایین آمد . کدخدا در گوشش چیزی گفت . زن کدخدا محکم توی صورتش کوبید . - الهی قربونت برم مشتی ... من رو ندارم بخوام از این زن ها . - دختر میرزا رو بیارید میدون . همهمه بین زن ها پیچید . کدخدا بین مردها رفت . - حیدر هی ... یکی دیگه بکن . حیدر : چی چی مشتی ؟ - قبر دیگه . بین مردها همهمه شد . زن ها از بام امامزاده پایین آمدند . آقا رو به زن ها کرد و گفت : - حکم بیشتر از یک سنگ نیست ... اگر وضو ندارید نزنید ... یاالله تا سحر وقتی نمونده . دختر میرزا تو بغل ملیحه از حال رفت . همین . وبلاگ من : www.ebgh.blogfa.com صفحه پنجم سبک شناسی ( دادائیسم ) زايش دادائيسم آغاز يک سبک هنری تازه نبود ، آغاز انزجار بود . تريستان تزارا ، نويسنده منشور دادا دادائيسم ، يا جنبش دادا به سال ۱۹۱۶ از کافه ای کوچک در شهر زوريخ شروع شد . اين کافه پاتوق حلقه ای از جوانان پرشور و نا آرام بود که از ساير کشورهای اروپايی به سوئيس که در جنگ اعلام بی طرفی کرده بود پناه آورده بودند . سه چهره برجسته گروه هوگو بال ، تريستان تزارا و هانس آرپ بودند که بيشتر به شعر و موسيقی علاقه داشتند . جوانانی که نام عجيب ، چندپهلو و تصادفی " دادا " را برای خود برگزيده بودند يا خود مستقيما در جنگ شرکت کرده و رنج آن را با گوشت و پوست احساس کرده بودند ( مثل ماکس ارنست ، اوتو ديکس و گئورگ گروس ) و يا در گريز از آن به سويس پناه آورده بودند (مثل ريشارد هولزنبک و تريستان تزارا ) . جوانان ياغی و سرکشی که در زوريخ گرد آمده بودند ، دغدغه آفرينش هنری نداشتند . آنها از همه چيز فرهنگ اروپايی ، به انضمام هنر آن بيزار بودند . آنها تمام نهادهای فرهنگی و اجتماعی و سياسی جامعه معاصر را در برافروختن جنگ جهانی اول مقصر می دانستند . سوداگری در آغاز قرن بيستم ، سرمست از دستاوردهای شگرف علمی و پيروزی های چشمگير فنی ، با فخر و غرور تازه ای به آينده می نگريست . اما اين رشد و ترقی برای فرزندان عاصی دادا ، پشيزی ارزش نداشت. انقلاب فنی و پيشرفتهای علمی به گسترش رفاه عمومی و بهروزی انسان کمترين کمکی نکرده بود . بر عکس ، اين تمدن ، بيشترين کارايی و مهارت خود را در تجهيز ماشين جنگ ، در توليد سلاحهای کشتار ، گازهای سمی و بمب افکنهای وحشت انگيز جلوه گر ساخته بود . "عصر جديد" با تمام نهادها و قوانين و بنيادهای فرهنگی و سياسی اش ، نتوانسته بود از جنگی سخيف و بيهوده و به همان اندازه کثيف و وحشيانه جلوگيری کند. مارسل دوشان گفته است : " از نظر ما جنگ بلاهت محض بود و هيچ نتيجه ای نداشت . جنبش دادا شکل ديگری بود از تظاهرات به خاطر صلح " . دادائيسم نفرين نسلی خيانت ديده است ، که زمامداران و رهبران والامقام ، با فريب و دروغ ، به نام ملت و ميهن ، آن را به مسلخ فرستاده بودند . آنها فرياد زدند : ما را گول نزنيد ! در ميدانهای جنگ از فر و شکوه خبری نيست . جبهه ها از لاشه های متعفن و اعضای مثله شده و استخوانهای پوسيده ، پوشيده شده است . دادائيسم سرفصل هنر پيشگام يا آوانگارديسم هنری در قرن بيستم است . تمام آثار مدرن انتزاعی ( آبستره ) ، غريب و غيرطبيعی و به گفته مخالفان " اجق وجق " ، چيزی به اين مکتب بدهکار هستند. هدف اوليه دادائيست ها نه تأسيس يک مکتب هنری تازه ، بلکه نوعی دهن کجی به عالم هنر بود ، که آن را قلابی و دروغين می دانستند. دادائيستها تعاريف رسمی را دور ريختند ؛ برای آنها وظيفه هنر نه تجلی احساسات لطيف است نه خلق تابلويی زيبا و نه بازآفرينی جهان عينی . دادا قصد نداشت ديدگان را بنوازد و دلها را مفتون کند . دادا می خواست بلرزاند و شوکه کند . می گفت : با هنر بايد جهان را تحقير کرد ، تکان داد و در صورت امکان ويرانش کرد . هدف دادائيست ها آن بود که خشم و بيزاری خود را از نظام موجود هرچه رساتر بيان کنند ، فارغ از تمام قيد و بندهای هنری . چه باک اگر آثارشان نارسا ، نابالغ يا حتی ضد هنر باشد. اولين برنامه های دادا شو هايی بود با همراهی شعر و موسيقی . در جوار نمايشگاه بزرگ دادائيسم چند اتاقک برای پخش نمونه های موسيقی و اشعار دادائيستی اختصاص يافته است . در اينجا می توان با " انحرافات " دادائيستها روبرو شد : آهنگی که هارمونی را کنار زده و شعری که تا حذف زبان پيش رفته است. اما خطاست اگر گمان رود دادائيسم " به کردار بازی " يا از سر تفنن به سنت شکنی دست می زد . محتوای دادا يکسره اجتماعی و عميقا سياسی بود ، اما شايد به گونه ای منفی يا غيرمستقيم . می توان گفت که دادا فريادی دردآلود است که از فرط خشم و غضب ، رسم و راه بيان را از ياد برده ، زبانش بند آمده و حرفش گنگ و نامفهوم شده است. دادائيست ها در اشعاری بی معنی با تقليد لحن فاخر خطابه ها و سرودهای ميهنی ، آنها را به تمسخر می گرفتند . وقتی سياستمداران در تبليغات ميهن پرستانه ياوه به هم می بافند ، سخن سرايان در شعرهای مطنطن بر واقعيات مخوف سرپوش می گذارند و ژنرالها با خطابه های آتشين مردم را فريب می دهند ، پس چرندگويی بالاترين هنر است ! آنها هيچ نمی گفتند يا چيزی برای گفتن نداشتند يا چيزی که می گفتند همان " هيچ و پوچ " بود . اما آنها برای " ياوه گويی " منطقی داشتند : وقتی هر کلامی در نهايت تنها پوششی بر دروغ و فريب است ، ديگر معنی به چه درد می خورد ؟ وقتی هر پيامی دروغين است ، پس ارتباط نامعتبر است . عدم ارتباط بر آن ترجيح دارد و می توان آن را به مقام هنر ارتقا داد . دادائيسم نوعی خلاقيت است که از عدم ارتباط ، هنر می سازد . تريستان تزارا گفته است " هنر دوران ما به عمل جراحی نياز داشت و ما آن عمل را برايش انجام داديم " . دادا قراردادهای والا و حقيقی هنر را دور ريخت . در دنيايی سرشار از توهم و فريب ، حقيقت ديگر چه معجونی است؟ دادائيسم حقيقت را توهم می دانست، هم در شکل متعالی (ترانسندنتال) و هم در قالب عادی و روزمره آن. دادائيستها زيبايی طبيعی يا حقيقی را دروغين می دانستند . آخرين مکاتب هنری بزرگ اروپا مانند امپرسيونيسم و اکسپرسيونيسم ، مرزهای زيادی را شکسته ، اما در نهايت به اصل زيبايی هنری وفادار مانده بودند . دادا آخرين گام را برداشت و نفس زيبايی را زير سؤال برد ؛ امر زيبا چيست و اصلا به چه کار می آيد ؟ وقتی فوج فوج جوانان را به کشتارگاه می فرستند . وقتی فرصت زيستن چنين اندک و حيات آدمی تا اين حد بی مقدار است ، امر زيبا به چه درد می خورد ؟ هنر می تواند زشت و کريه باشد . خشن باشد مثل زندگی ، درهم و آشفته باشد مثل زمانه . يک باند زخم بندی خونين يا يک پای مصنوعی ، از تمام شاهکارهای هنری برتر است ، زيرا با زمانه همخوانی بيشتری دارد ! پيروان دادا به طبيعی گرايی اعلام جنگ دادند و اسلحه اصلی شان تجريد بود . در طراحی و نقاشی حذف نگارگری فرمال و طبيعت گرايانه و تقليل آن به خطوط و نقشهای ابتدايی ؛ در شعر تجريد زبان و فروکاستن آن به آواهای انتزاعی ، در موسيقی لغو قواعد تونال و اصول هارمونی . گريز از "هماهنگی" برای آنها پشتوانه ای عينی داشت . ريشارد هولزنبک گفته است " هنر تجريدی برای ما به معنای صداقت مطلق بود . " پيروان دادا نه تنها به بنيادها و قرادادهای هنری پشت کردند ، بلکه مرزهای رايج را نيز پس زدند . هنر آنها آميزه ای بود ، اغلب ناهماهنگ ، از چند هنر ديداری و شنيداری . برای يک اثر دادائيستی هيچ چيزی که نشانی از زندگی داشته باشد ، بيگانه نيست . گاه عناصر "غير هنری" زندگی مصرفی را نيز به آثار يا تابلوهای خود راه می دادند ؛ از قوطی حلبی تا دکمه اونيفورم ! آنها به قالب اثر هنری ، کمپوزيسيون کلی اثر ، هماهنگی عناصر و مواد کار آن با ديدی تازه نگاه کردند . هيچ شگردی را نبايد کنار گذاشت . هر تکنيکی می تواند درجايی سودمند باشد . اصل آنست که هنر ويژگی های زندگی مدرن را نشان دهد که آشفتگی و ناهماهنگی بخشی از آنست . دادائيست ها تکنيک کولاژ را ( پس از نوآوری های پابلو پيکاسو و ژرژ براک ) در سطح تازه و گسترده ای به کار بردند . آنها با فتومونتاژهای جسورانه شان راه طراحی و گرافيک مدرن را هموار کردند . آنها به نفس آفرينش هنری با ديد تازه ای نگاه کردند . نبوغ هنری را انکار کردند و هنرمند را از آن مقام والا فرو کشيدند . به هنرمند مدرن جسارت و شهامتی بی سابقه بخشيدند تا بتواند خود را از بندهای آکادميک رها کند . برای آنها هنرمند تافته جدا بافته نبود . گفتند هرکس بتواند درد و احساس درونی خود را به نحوی مؤثر و تازه بيان کند ، می تواند هنرمند باشد. به کار آفرينشگران گمنام ، انواع هنرهای مردمی و بومی ، هنرهای ابتدايی ، کارکردی ، طراحی صنعتی و غيره ارزش نهادند . آنها به دستخط فردی و انحصاری هنرمند ، بی اعتنا بودند . برخی از آثار آنها کار مشترک يا گروهی است و امضای هنرمندی واحد را بر خود ندارد . در سال ۱۹۱۷ ريشارد هولزنبک جنبش را با خود به آلمان برد ، در زمانی که کشور با جنگ و بحران ژرف سياسی دست به گريبان بود . دادا در آلمان بيش از هرجای ديگر با سياست گره خورد . دادائيست ها ارزشهای فرهنگی و نهادهای سياسی امپراتوری پروس و سپس جمهوری وايمار را به باد حمله گرفتند . در آلمان جورج گروس ، جان هارتفيلد ( هانس هرتسفيلد ) ، هانا هوش، اوتو ديکس ، کورت شويترز و رودولف شليشتر به جنبش دادا پيوستند. کولاژ به ويژه در آلمان و در فوتومونتاژهای جان هارتفيلد يکپارچه در خدمت مبارزه سياسی قرار گرفت . بيشتر دادائيستهای آلمان پس از جنگ به اردوی چپ پيوستند و وارد ميدان سياست شدند . در سالهای دهه ۱۹۲۰ که اروپا با بحران روزافزون اجتماعی و سياسی روبرو بود ، دادا دستخوش تحولی بنيادين شد ، در فرانسه با سوررئاليسم و در آلمان با اکسپرسيونيسم اجتماعی درآميخت . دادا در دهه ۱۹۳۰ به آمريکا رفت و دوری از دگرديسی را تجربه کرد . جنبشی که در اروپا از تجريد آغازيده و به اعتراض سياسی رسيده بود ، در آمريکا مسير عکس پيمود ، يعنی از "تعهد" به هنر محض رسيد و تا حد زيادی از محتوای سياسی و اجتماعی تهی شد . دادا به شکل اصيل آن شايد ده سالی بيشتر دوام نياورد اما بر تمام هنر مدرن غرب تأثيری ماندگار باقی گذاشت . صفحه ششم هنر ( ماهنامه تصویری سینما آینده ) قبل از شروع ! مطمینا بقای هر اثر هنری یا فرهنگی ارتباط مستقیمی با خرید آن محصول دارد . بسیاری از محصولات فرهنگی و هنری که از قضا بسیار هم مناسب و برتر بوده اند ، بعلت دیده نشدن و حمایت نشدن از طرف مخاطبان و مردم ، درهمان شماره های اول فراموش و بایگانی شده اند و انگیزه تولید کننده گان این محصولات هم سرد شده و این محصولات دیگر تولید نشده اند . در زمانه ای که قیمت یک کتاب یا یک سی دی از یک ساندویچ کالباس هم ارزان تر است ، حمایت شما از این محصولات که سعی می کنم در هر شماره یکی از این محصولات را معرفی کنم ، می تواند راه را برای این دوستان هموار سازد و انگیزه ای مضاعف برای این تولید کننده گان ایجاد کند . کسانیکه نه برای امرار معاش و پول اندوزی بلکه از روی تعهد و دلسوزی و علاقه به سمت تولید این محصولات می روند . امیدوارم شما نیز از خریداران این محصولات باشید . آمین . ماهنامه تصویری سینما آینده که شماره نخست آن در آبان ماه منتشر شد ، نخستین مجله ای است که بر روی لوح دی وی دی عرضه گردیده است . قیمت مناسب این ماهنامه و مطالب تازه آن می تواند نویدی برای علاقمندان به هنر باشد . شکل و شمایل زیبا ، مطالب بدیع ، منوی زیبا و مصاحبه ها و تصاویر بکر همه باعث شده که این ماهنامه جای خود را میان علاقه مندان به هنر باز کند . شما نیز با خرید این ماهنامه می توانید راه را برای ادامه حیات این ماهنامه هموار سازید . برخی از مطالب شماره نخست ماهنامه . یادمانی از خسرو شکیبایی گفت گو با امین تارخ و کلاس های آزاد بازیگری وی شیوه ساخت و مراحل تولید انمیشن با استفاده از نرم افزار تری دی استودیو فیلم هزار توی پن موسیقی فیلم و زندگی انیو موریکونه و آثار وی نقد فیلم درخشش اثر استنلی کوبریک و گذری بر زندگی و آثار وی و ... . جهت خرید این دی وی دی می توانید با شماره تلفن 88833442 و 88316753 انجمن سینماگر آینده تماس بگیرید . صفحه هفتم تهران شناسی ( قسمت اول درآمد ) تهران در گذشتههای دور بر خلاف تهران کنونی فرشی بود سبزفام از باغ ها و بوستان های نفوذ ناپذیر که مأوای ساکنان غریبش در میان آنها قرار داشت بنابراین تهران بیگذشته نیست . آثاری که در قلب تهران قدیم بر وجود ساکنان نخستین آن در اعصار ما قبل تاریخ شهادت دهند ، به فرض وجود ، بر اثر توسعه شهر از میان رفته است . متأسفانه وقتی تصادفی نشانههایی از وجود این آثار پیدا شد به دلیل عدم آگاهی نسبت به اهمیت آنها و نگرانی از کند شدن روند شهرسازی از میان رفت . با وجود این می توان گفت که زمینهای واقع در بین کوه توچال در شمال تهران و چشمه علی در ری باستان در اعصار ما قبل تاریخ مسکونی بوده است . این سخن به دلایل باستان شناختی و شواهد توپوگرافیکی و اقلیمی متکی است . کشفیات انجام شده در چشمه علی ، دروس و به ویژه قیطریه ، واقع در شمال تهران قدیم ، از وجود گروه هایی در این منطقه حکایت میکنند . اولین گروههایی که در قیطریه زندگی میکردند شبیه کسانی بودند که حدود هشت هزار سال پیش در چشمه علی به سر میبردند . بعد از آنها ، اقوام دیگری آمدند و همین منطقه و منطقه مجاور را در دروس اشغال کردند . این گروه آریایی بودند و از پایان هزارة دوم قبل از میلاد مسیح به این منطقه کوچ کردند . بنابراین نخستین گروه ، حدود هشت هزار سال پیش ، بر تپهای واقع در کنار چشمهای دایمی زندگی می کردند که در دوران اسلام ، به نام اولین امام شیعه ، چشمه علی نام گرفت . تقریباً در همین دوران گروه دیگری در طول همین رشته زمینهای قابل کشت که در پای البرز بین کویر و کوه واقع شده ، اسکان یافتند . البته ، استقرار در شهرری به مراتب بیش از دیگر مکانها و به گونهای پایدار توسعه یافت . زیرا این شهر از موقعیت استراتژیکی خاصی برخوردار است . نحوه قرار گرفتن کوهها و کویر ، وجود آب و نیز پهنه گستردهای از زمینهای حاصلخیز موجب پیدایش شهر شدند و سرنوشت آن و سرنوشت فرزند آن ؛ یعنی تهران آبی را رقم زدند . با وجود این هنوز نمیدانیم که هستة این شهر چه وقت به وجود آمد و از چه دروانی تهران نام گرفت . در هیچ یک از منابع ، دوره قبل از اسلام ، ذکری از تهران نشده است . چنین مینماید که این نام برای نخستین بار در نسبت محمد بن خماد ابوعبداله حافظ تهرانی رازی که محدث بوده پدیدار شده است . خطیب بغدادی متوفی به سال ۴۶۳ ه.ق به این شخص به عنوان نخستین تهرانی مشهور استناد کرده است . تأثیر این نسبت در قرن سوم قمری ، می رساند که هسته اولیه شهر حاضر و نام آن دست کم از آغاز دوران اسلامی وجود داشته است . بنابراین ، این امکان وجود دارد که هسته اصلی شهر و همچنین نام آن به دوران های بسیار قبل از اسلام برسد ؛ به زمانی که بر ما معلوم نیست . اگر محمد حافظ تهرانی رازی نخستین تهرانی شناخته شده است ، نخستین محصولی که در گفتگو دربارة پایتخت آتی ایران به آن اشاره شده است آثار یاقوت حموی به سال ۶۱۷ ه.ق ، زکریای قزوینی به سال ۶۷۴ ه.ق ، که این آثار مرغوب را آثار تهران دانسته و از آن تعریف کردهاند . قوت به استناد یکی از ساکنان ری که مردی مورد اعتماد بوده تهران را اینگونه توصیف نموده است . تهران قریهای در فاصله یک فرسخی ری و متشکل از دوازده محله می باشد که خانههای آن در زیرزمین و در میان باغ های میوه و سبزی کاری محصور و تو در تو ساخته شده است . "کربوتر" جهانگرد انگلیسی نیز به سال ۱۸۱۸ميلادي می نویسد « در داخل شهر و به فاصله ۲۰۰ تا ۳۰۰ ياردی دروازة قزوین فضای وسیعی وجود دارد که در سطح آن چاههایی به چشم میخورد که به خانههای زیرزمینی منتهی میشود » این خانههای مسکونی که در میان مزارع در زمینهای آبیاری شده حفر میشدند بدون تردید مرطوب بودند و این یکی از دلایل ابتلای مردم تهران به انواع تبها بوده است از طریق نوشتههای کلاوبخو سفیر پادشاه کاستیل و لئون (اسپانیا) در دربار تیمور لنگ میدانیم که در تهران دست کم خانههایی بوده که بخشی از آن در سطح زمین بوده است و اقامتگاهی وجود داشته که وقتی شاه از تهران میگذشته در آن اقامت میکرده است . شهرسازی خاص تهران که از آرایش باغهای محصور و ترتیب خانههای زیرزمینی یا دهلیزهای متعدد ناشی ميشده است ، علت اصلی به حصار بودن شهر را در آن زمان به دست میدهد . اگر میبینیم که این قرارگاه انسانی قرنها و تا سال ۹۶۱ ه.ق ، که شاه طهماسب نخستین حصار و بازار آن را ساخت بیبرج و بارو بوده ، به این سبب است که نیازی به آن نداشته زیرا تسخیر ناپذیر بوده است . امنیت خانههای زیرزمینی و نفوذ ناپذیر بودن باغهای محصور در دل تهرانیها اطمینانی به وجود میآورد که به آنها امکان میداد اغلب بر ضد حکام سر به شورش بردارند . حکام هم که کاری از دستشان ساخته نبود با آنها مدارا می کردند و به تفاهم میرسیدند و چون ضمانت اجرایی وجود نداشت تهرانیها از پرداخت هرگونه مالیاتی عملاً سرباز میزدند . ساکنان دوازده محله تهران هم بیشتر با یکدیگر منازعه داشتند . پس تعجبی نداشت که هر محله شیخ خود را داشت و حتی اگر شیوخ دوازده محله و حاکم در مورد پرداخت مبلغی به عنوان مالیات به توافق میرسیدند باز هم تهرانیها با اموالی که خودشان قیمت آنها را تعیین می کردند و همیشه بیش از میزان واقعی بود ، مالیات خود را میپرداختند . تغییر تدریجی شیوه خانهسازی و ایجاد خانههایی در روی زمین که به حمایت و مراقبت قدرت حاکم نیاز داشت باعث شد به هنگام حملة مغول سال ۶۱۷ ه. ق به شهرری و اضمحلال آن طی دوران ایلخانان و تیموریان که با سرکوب قیام ورامین در قرن ششم قمری بود جمعیت روز افزونی که دارای ذوق و سلیقه بومیان غارنشین نبودند را پذیرا شود . در کاوشهای باستانشناسی نشان میدهد که تهران در دورههای قبل از اسلام ، از مناطق مذهبی و پیرو آیین زرتشت بوده است . آنان مانند اهالی مازندران ، دامغان ، قم و کاشان پیش از به قدرت رسیدن صفویان به مذهب شیعه گرویدند که البته قبل از تشیع ، مانند اهالی ری بخشی پیرو مذهب شافعی و برخی پیرو مذهب حنفی بودهاند . قدیمیترین آثار اسلامی شهر تهران که به قرن نهم هجری قمری تعلق دارد متعلق به مذهب شیعه است . در هر حال ، میتوان گفت که در سال ۷۴۰ هجری قمری اهالی تهران تماماً شیعه مذهب شده بودند . ادامه دارد . صفحه هشتم شعر و معرفی شاعر ( مانا آقائی ) مانا آقائى سال ۱۳۵۲ در بوشهر به دنيا آمد . در چهارده سالگى همراه خانواده به كشور سوئد مهاجرت كرد و از آن تاريخ در شهر استكهلم زندگى میکند . او سرودن شعر را از نوجوانى شروع كرد و از همان ایام به چاپ اشعارش در نشريات مختلف پرداخت . از او اشعار متعددی در نشريات داخل و خارج كشور از قبيل آدينه ، كارنامه ، عصر پنجشنبه ، پويشگران ، سنگ ، بررسى كتاب ، كبود ، آرش و آفتاب به چاپ رسيده است . او در مقطع دكترا در رشته ايرانشناسى دانشگاه اوپسالا مشغول به تحصيل است . نامه سلام عزيزم! اين نامه را وقتى برايت مى نويسم كه شب هنوز ادامه دارد ساعت چهار ستاره مانده به صبح است پرنده اى به پلك چپم نوك مى زند سارا مثل عروسكى آرام كنار جعبهء اسباب بازى ها دراز كشيده از لبخند معصومانه اش پيداست كه دارد خواب كلوچه و بادبادك مى بيند از حال من بخواهى بد نيستم امروز درست يكسال مى شود كه خياطى مى كنم روزهاى بلند انتظار را به نخ مى كشم ستاره هاى ريز اميد را به دامن سياه شب كوك مى زنم گاهى چشم هايم بى جهت آب مى افتد و جايى نزديك قلبم تير مى كشد و گرنه اينجا همه چيز مثل سابق است گرانى و بيكارى را كه ديده بودى بى خانمانى هم اضافه شده مى گويند فاحشه ها سنگ قبر اجاره مى كنند برادر، برادر را براى كوپن سر مى برد ديروز مادرت اينجا بود هنوز سياه به تن داشت بقيه هم گاهى مى آيند خوبند اما از آنها هم هيچ كس حرفى جز ماشين و سرمايه نمى زند عزيزم دست خطم زشت است به زيبايى خودت ببخش نخلى كه كاشته اى روز به روز بزرگتر مى شود اگر توانستى نامه اى بنويس زنگى بزن از آسمان ساكت تبعيد ابرى بفرست نمى گويم با دو قطره باران مى شود فقط مى دانم كه هميشه ، پشت سفرهاى تو خيس بوده است . صفحه آخر اگر لازم باشد چیزی را بیش از دوبار قرض بگیری، یکی برای خودت بخر . |
No comments:
Post a Comment